عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

دوستای گلم

      آدم هایی هستند که بودنشون   حتی مجازی به آدم آرامش می ده ! دوستی شون برات حقیقی می شه و یهو می شن یه قسمتی از زندگیت! آدمایی هستن که با تمام مجازی بودنشون ، سهم بزرگی تو حقیقت دوستی های تو دارن ...
29 آبان 1390

عشق مریم

    سلام عمر من الهی قربونت بشم که واسه من شدی طوطی ، هر چی من میگم تو هم با زبون خودت میگی ادامه مطلب   دیشب حواسم نبود ،یه حرف زشت از دهنم پرید بیرون تو هم اومدی جلوی من وایسادی و تکرار کردی (من گفتم اسکول ،تو به من گفتی اوگل)رفتم تو اتاق و اینقدر خندیدم که دلم درد گرفته بود   چند روز پیش داشتم لباسهاتو که شسته بودم جمع میکردم و تو هم بغل من همش لباسها رو از تو کشو میریختی بیرون ، بعضی ها رو هم تنت میکردی ، یه دفعه جلوی من وایسادی و گفتی  ایم ، دودا د د (مریم ، درسا داره میره د د ) گفتم تنهائی :گفتی...
25 آبان 1390

دکتر بازی

سلام خانم دکتر عزیز دل من                                                                                                &n...
22 آبان 1390

اتـــــــــــــــو

  سلام ووروجک من   الهی من قربون اون قد و بالات بشم                                                                                                &nbs...
17 آبان 1390

سالگرد عقد

سلام عزیز دل مریم عشق منی تو نفس منی تو درسا جونم ، بابا علی تو تاریخ 21 بهمن سال 83 اومد خواستگاری و تو تاریخ 13 آبان 84 هم عقد کردیم و تو تاریخ 8 آذرسال 85 هم عروسی کردیم و 14 مهر سال 88 هم عشقم به دنیا اومد ی عنی شنبه 6 سال از عقد من و علی گذشت، که منم یه جشن کوچولو گرفتم ، البته علی که هیچ مناسبتی رو یادش نمیمونه  و منم سورپرایزش کردم یه کیک و شام و مامانم اینا با یه کادوی خوشکل برای علی جون 6سال از بهترین اتفاق زندگیمون گذشت و ما الان کنار دخترقشنگمون این روز ...
15 آبان 1390

تینــــــــــــــــا جونم

سلام دیروز 90/8/10 عمه مرجان ساعت 6 صبح رفت بیمارستان برای زایمان  من نتونستم برم پیشش آخه مامانم رفته مشهد و کسی نبود شما رو نگه داره،خاله کتی بود ولی یکی باید اونو نگه داره منم برای ساعت ملاقات رفتم و تو رو گذاشتم پیش کتی و مهدیه                       وااااااااااااااااااای ، یه نی نی خیلی بامزه   وزنش 2/750 و قدش 50 بود خیلی کوچولو بود  ...
11 آبان 1390

عکس

عاشقتم عزیزم   وااااااااااااااای ، چه انگوری میخوره درسا جونم دالتون کوچولو وارد میشود درسا و خواب درسا و تاب بازی ٥/٨/٩٠ پنج شنبه هنوز شوفاژ هارو روشن نکرده بودیم و تو هم به قول خودت گک(یخ)کرده بودی ٧/٨/٩٠ شنبه داشتیم میرفتیم خونه عزیز علی آخه تولدش بود ، عزیز تولدت مبارک بشقاب غذاتو گذاشتم جلوت و خودم رفتم سراغ کارام و یه دفعه اومدم دیدم عروسکتو گذاشتی رو بالش و داری بهش تند تند غذا میدی ...
10 آبان 1390

بدخوابی های درسا

  سلام جیگر طللا عمر من ، زندگی من ، الهی من قربون اون قیافه ات بشم نمیدونم چرا چند وقته که شبها خیلی بد میخوابی   اول که عادت کردی روی پاهای من بخوابی دوم اینکه بعد یک ساعت که روی پاهام تکونت دادم و برات لالائی خوندم تازه بلند میشد و میگی آب ، بعدش میگی نون و بعدش من خودمو میزنم به خواب و تو می آئی بالا سر من و هی میگی ایم   ایم (مریم) اگه جوابتو بدم که پرو میشی و میری همه چراغها رو روشم میکنی و اگه جوابتو ندم میشینی بالای سرم و اینقدر گریه میکنی که صدات میره تو مخم و مجبور میشم بهت بگم بلـــــــه   ...
7 آبان 1390

عمه مرجان

  درسا همین الان مامان علی زنگ زد و گفت که عمه مرجان رو بردن بیمارستان برای زایما ن   البته دکترش برای 20 آبان بهش وقت داده بود ولی الان دردش گرفته و بردنش بیمارستان ، دکترش گفته تا صبح باید بستری بشه اگه دردش بیشتر شد ، سزارین ولی اگه دردش نگرفت می آد خونه تا وقتش بشه واااااااااای درسا فکرشو بکن ، اونم دختره و قراره که اسمشو تینا بذارن وااااااااااااای ، من میشم زندایی و تو دختر دایی الهی قربونش بشم   ...
5 آبان 1390

خاطرات قدیم محال یادم بره

    سلام عزیز دلم دیشب داشتم به علی میگفتم ،اصلا باورم نمیشه که درسا دوسالشه انگار همین دیروز بود که بی بی چک خریدی و فهمیدم که حامله ام وااااااااااای ، چه روزهایی بود ، چقدر دلم میخواست زودتر ببینمت ، ببینم شکل کی هستی؟ اصلا دختری یا پسر؟ سه ماهه بودم که رفتم سونوگرافی  تا ببینم جنسیتت چیه؟ دکتره میخندید ولی بهم گفت 99درصد دختره من از روی استخون بندیش میگم ولی فعلا به کسی چیزی نگو ، با مامانم بودم ، از دکتر که اومدیم بیرون از خوشحالی زنگ زدیم به همه و همون جا به همه گفتیم که دختری آخه من عاشق دخترم الانم خیلی باهات حال میکنم...
5 آبان 1390